سلام
خداوندا مرا ببخشای و اگر در این ایام مرا نبخشیدی در چند روزی که از ایام شعبانیه مانده است مرا ببخش و مرا پاک در ایام رمضان وارد کن.
ماه رمضان را به تمامی هموطنان و دوستانم تبریک میگویم و خواستار دعا به حال این بنده و دوستتان میباشم.
¤¤¤¤¤¤¤¤
نگاه اول:
من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
¤¤¤¤¤¤¤¤
نگاه دوم:
گاهی وقتها دخترها وقتی از جماعت پسر نامردی میبینند ناراحت میشوند و هر چه میخواهند در پشت سر او میگویند اما زمانی که پسری از دختری نامردی ببیند باید حق را به دخترها بدهد و چیزی نگوید چون ...
گاهی فکر میکنم هر اتفاقی که در این دوران بر سرم آمده حقم بوده و به خاطر بی دقتی و کم توجهی خودم بوده که این اتفاقات افتاده. وقتی فهمیدم که دیگر نمیتوانم با یار دیرینهام و عشقم زندگی مشترکی را تشکیل دهم تصمیم گرفتم که همه قضایا را به او بگویم و حق تصمیم گیری را به او بدهم اما با برخورد نا درست و برداشتی کاملا اشتباه مواجه شدم و فهمیدم که اکثر دخترها دید درستی از زندگی ندارند و حتی بچهگانه و نادرست تصور و برداشت از زندگی دارند.
¤¤¤¤¤¤¤¤
نگاه سوم:
با این که مدتی بود گرفته و ناراحت بودم اما چند روز است که خوشحالم و آن هم به خاطر ازدواج تنها خواهرم که بیشتر از جانم او را دوست دارم و تا کنمون ما سه برادر از گل نازکتر به او نگفتیم ودعا میکنم که شوهرش هم اینطوری باشه با این که او را از لحاظ شخصیت و برخود فردی مودب و ...
انشاا... تمامی دخترها و پسرها هم به این زودی ازدواج کنند و تشکیل خانواده بدند و خوشبخت بشوند.
¤¤¤¤¤¤¤¤
نگاه چهارم:
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان مگردان
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
کاش یا رب بیفتد به کسی کار کسی
التماس دعا
نگاه اول
زندگی دارای پستی و بلندیهای زیادی است که گاهی انسان از این پستی و بلندیها خسته میشه و گاهی هم خوشش میآید . گروهی از انسانها از مسیر یکنواخت خوششان میآید و از ناهمواری و سختی نه . گروهی هم تنوع را دوست دارند و ...
خود من از زمانی که به یاد دارم با سختی بزرک شده ام و مشکلات زیادی را تحمل کردهام نمیخوام بگم که روزهای خوشی نداشتهام؛ ولی باید بگم که این روزها آنقدر کم بودهاند که سعی میکنم از یادم نروند . زمانی که در خدمت سربازی بودم وقتی دوستانم خدمت را تموم میکردند خوشحال میشدم و بعد مدتی که میدیدم میگفتند ای کاش همان روزهای خدمت بود اما آن وقت حرفشون را نمیفهمیدم تا این خودم هم خدمت را تموم کردم و تازه فهمیدم که مشکلات بعد از خدمت آنقدر زیاد است که ...
آره مشکلات بعد از خدمت اگر بخواهید براتون میگم : اول از همه موضوع کار که از فراوانی آدمی نمیداند کدام را انتخاب کند ( خدا را شکر کشور خوبی داریم و مسئولین دلسوز که به فکر کشورهای همسایه حتی آفریقاییه هم هستند) ؛ دوم مشکل مسکن که خودتان بهتر از من خبر دارید ؛ سوم موضوع بیمه و ...
نگاه دوم
چند شب قبل مهمان داییم بودیم که بعد از شام حرف از سن و ازدواج و ... شد و بعد از این که داییم با پدرم حرف زد شروع کرد به حرف زدن با من و قضیه ازدواج اما نمیدانم از دل من خبر نداشت یا این که ... تا این که از من خواست کسی را برای ازدواج انتخاب کنم و من هم گفتم با این وضعیت نمیتوانم .
برای کار خودم هم دلیل داشتم و آن هم این بود که کاری را در این مدت ۴ ماه نتوانسته بودم پیدا کنم و درآمدی هم نداشم و هر چه پس انداز هم داشتم در مدت تحصیل خرج کرده بودم و به دیگران هم بدهکار بودم و موضوعات دیگر .
نگاه سوم
زمانی خودم دیگران را مسخره میکردم و سربه سرشان میگذاشتم که چرا با دختر جماعت دوست میشن تا این که عاشق دختر عمهام شدم و شاید بهتره بگم که بخاطر اون به پدر و مادرم و دیگر فامیل در افتادم و پشت به هر چه داشتم کردم اما آخر کار هم اون هم به من پشت کرد و از من دور شد و حالا که میبینمش نمی دانم چطور میتوانم گل خودم را ببینم که در خانه دیگر و مال کس دیگری باشد و به او بگم که خانه نو مبارکت باشه . بعد از این اتفاقات در مدت تحصیل در شهرستان ساری با دختر ساروی دوست شدم اول ارتباطمان به اندازه دوست بود اما بعدا با آشنایی بیشتر و دیدار عاشق هم شدیم و در طول مدت تحصیل و خدمت با هم بودیم اما از زمانی که پدر و مادرم موضوع را فهمیدن میگن نه نمی تونی با اون ازدواج کنی. نمیدانم چرا همیشه در کارهای من حرف نه را دارند اما در کارهای برادرام و خواهرم این موضوع نیست با این که برادرم در شهرستان که تحصیل میکرد عاشق دختر شده و حالا هم با هم ارتباط دارند کسی براشون مشکل ایجاد نمیکنه اما در موضوع من همه کنجکاوند و هر کسی به نحوی نظر میده.
زمانی که موضوع ازدواج را به دوست و همراهم گفتم و ازش کمک خواستم فقط حرفهایی را زد که میتوانم بگم هزاران بار زده بود و بجز ناراحتی و اعصاب خرد کن چیزی برای من نداشت و آن هم بخاطر این است که از یک طرف نمیخواهم دل پدر و مادرم را بشکنم و از طرف دیگر نمیخواهم او را از دست بدم و از طرف دیگر به اون خیلی وابستهام.
نگاه آخر
باد گذاشت و گذشت
باید دید و دل نبست
باید آمد و رفت
اما
اما چگونه میشود که
دید و دل نبست
دوست شدو عاشق نشد
مهربون بودو مهربونی نکرد
...