یادمان

با سلام به تمامی دوستان وبلاگیم

****

دلم گرفته

دوباره هواتو کرده

دوباره به یاد اون گوچه‌ها افتاده

دوباره تنهایی را آغوش گرفته

به یاد شبهای بارانی که آسمون هم دلش گرفته‌بود

به یاد صدای چه چه بلبل آواز خوان باغ

به یاد بوی یاس و شب بوی آن باغ

باغی که سر کوچه بود

باغی که همیشه تنهاییم آنجا بودم

باغی که هم صدا و همراهم بود در غمها و شادی

یادش بخیر چه شبهایی بود

چه روزها و ...

 

روزهای زیادی را در تنهایی گذرانده‌ام و با واژه تنها خیلی خوب آشنا هستم اما مدتی است که تنهایی هم به من دیگر رو نمی‌کند تا بتوانم خودم را خالی کنم . نمی‌دانم چه شده است از همه کس و همه چیز بدم میاد ...

 

سلام

سلامی به گرمی پرتو فروزان خورشید در این روزهای سرد پائیزی به شما دوستان و یاران.

زندگی روزهای سخت و خوش زیادی دارد .

***

رنگی کنار شب
بی حرف مرده است.
مرغی سیاه آمده از راههای دور
می خواند از بلندی بام شب شکست.
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست.

در این شکست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ.
تنها صدای مرغک بی باک
گوش سکوت ساده می آراید
با گوشوار پژواک.

مرغ سیاه آمده از راههای دور
بنشسته روی بام بلند شب شکست
چون سنگ ، بی تکان.
لغزانده چشم را
بر شکل های درهم پندارش.
خوابی شگفت می دهد آزارش:
گل های رنگ سر زده از خاک های شب.
در جاده های عطر
پای نسیم مانده ز رفتار.
هر دم پی فریبی ، این مرغ غم پرست
نقشی کشد به یاری منقار.

بندی گسسته است.
خوابی شکسته است.
رویای سرزمین
افسانه شکفتن گل های رنگ را
از یاد برده است.
بی حرف باید از خم این ره عبور کرد:
رنگی کنار این شب بی مرز مرده است.

 

((سهراب سپهری ))